برایت قهوه میریزم، تو از من آب میخواهی! به چَشمت شعر میکارم ولیکن خواب میخواهی! مسیرِ مستقیمی را نشانَت میدهم اما. پُر از آشفتگی هستی، تو پیچوُتاب میخواهی! دوچشمم را کفِپایت چو فرشی پهن میسازم نمیبینی! نمیفهمی!تو قالیباف میخواهی! من از سهراب میگویم وَ دارویی که نیشَش شد تو نَی دارو، نَی اسطوره وَ نَی سهراب میخواهی! تو از ایّوب میگویی که صبرشآنچنان بودَست پُر از بیتابیَم امّا تو از من تاب میخواهی! کنارت هستم و عاشق، نفسهایم همه اُمّید مرا یه شب که آرزوهایم گیرد رنگ فراموشی
مرا رفته،مرا مُرده، مرا در قاب میخواهی...
لحظه ای که تورو راهی کردم...
میخواهی ,تو ,نَی ,مرا ,سهراب ,پُر ,تو از ,از من ,پُر از ,از ایّوب ,میخواهی تو
درباره این سایت